جاده خاطره ها
صبحت به خیر آفتابم!...دیشب نخوابیدی انگار در خواب، پیشانی ام را با گریه بوسیدی انگار... اصغر معاذی
این شانه ها گرم و خیسند...تا صبح باریدی انگار
دنیای تو یک نفر بود...دنیای من خالی از تو...
من در هوای تو و...تو جز من نمی دیدی انگار
هربار یک بغض کهنه، روی سرت خالی ام کرد
تو مهربان بودی آنقدر...طوری که نشنیدی انگار
گفتم که حالِ بدم را فردا به رویم نیاور
با خنده گفتی: تو خوبی...یعنی که فهمیدی انگار
...تا زود خوابم بگیرد...آرام...آرام...آرام…
از "عشق" گفتی...دلم ریخت...اما تو ترسیدی انگار
گفتی: رها کن خودت را...پیشم که هستی خودت باش
گفتم: اگر من نباشم!؟...با بغض خندیدی انگار
صبح است و تب دارم از تو...این گونه ها داغ و خیسند ..نوشتهشدهدرچهارشنبه 94/1/19ساعت
11:28 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |